روايت
روزهاي سياه
بهروز بهزادي
كسي كه براي مدتي در خرمشهر زندگي كرده باشد با عظمت خليج فارس آشناست. من اين شانس را داشتم كه پدرم چند سال مامور دولت در اهواز و خرمشهر بود. در اهواز كنار رود پرغرور كارون مينشستم و كشتيهاي بزرگي را كه در اين رود پر آب در حركت بودند، تماشا ميكردم. در خرمشهر اوضاع بهتر بود و كشتيهايي كه در اروند ميآمدند و ميرفتند بزرگتر و بيشتر بودند. ولي گاهي كه با لنج به آبهاي خليج فارس ميرفتيم فكر ميكردم دنيا همين آب است. در همان زمان در كتاب درس جغرافيا خواندم بحرين در خليج فارس واقع شده و استان چهاردهم ايران است. روزي به پدرم گفتم نميشود ما را به بحرين ببري؟ پدرم لبخندي زد و گفت انشاءالله به زودي ميرويم. بعدها فهميدم اين قول هم مثل قول خريد دوچرخه و... است كه پدر ميداد. البته او بعدا به من گفت كه يك شيخ در بحرين ادعاي حكومت ميكند و نيروهاي انگليسي هم از او حمايت ميكنند و به اين ترتيب ديدن بحرين برايم يك آرزو بود. البته اين آرزوي من بيش از پنجاه سال بعد رنگ واقعيت گرفت. قرار بود به اروپا بروم در ايام تعطيلات نوروز همه هواپيماها پر بود. تنها هواپيماي موجود در بحرين فرود ميآمد و چهار ساعت بعد بايد سوار هواپيماي ديگري ميشدم. پذيرفتم و رفتم. وقتي از هواپيما پياده شدم ماموري كه گذرنامهام را نگاه كرد با زبان فارسي گفت كه ما ايرانيان را دوست داريم. در سالن انتظار هم با يك بحريني ايراني آشنا شدم كه خيلي با من حرف زد و آخرش گفت كه كاش ما جزو ايران بوديم.
آغاز ماجرا- ارديبهشت سال 1349 بود كه اردشير زاهدي، وزير امور خارجه گزارش همهپرسي در بحرين را به مجلس شوراي ملي داد. جو مجلس بسيار متشنج بود. نمايندگان فراكسيون پانايرانيست دولت هويدا را استيضاح كردند و البته مجلس فرمايشي گوش به دربار داشت و استيضاح بعدا راي نياورد. در آن سال من خبرنگار روزنامه اطلاعات بودم بيشتر همكاران دور ميز سردبير جمع بودند تا از خبرها اطلاع داشته باشند و جو حاكم در روزنامه ميخواست كه استيضاح تيتر اول شود ولي سردبير كه آشكارا معلوم بود زير فشار دولت است .
به معاون سردبير گفت موضوع استيضاح را در ميان خبرها نگه دارد و تيتر و سوتيتر هم نگذارد. كار تمام بود خيليها در تحريريه عصباني بودند و من در تحريريه را به هم كوبيدم و بيرون رفتم.
در آن روزها خبرهاي ديگري هم بود، بسياري از اهالي بحرين كه شيعههاي ايراني بودند در آن جزيره اكثريت را داشتند به خيابانها ريختند و تظاهراتي شكل گرفته بود. ولي كار تمام بود. از مدتها قبل انگليسيها با دولت ايران و به خصوص شاه گفتوگو كرده و به تفاهم رسيده بودند كه بحرين از مام ميهن جدا شود و البته جزاير ابوموسي و تنب بزرگ و كوچك به ايران بازگردانده شود. از همان سال بود كه نيروهاي ايراني به اين جزاير رفتند و اولين سازماني كه در آن منطقه ساكن شد، هواشناسي بود كه بهطور مرتب وضع هواي جزيره بخشي از اخبار هواشناسي راديو و تلويزيون شد. بعدها جمعي از سياسيون ميگفتند اگر مجلس دولت را استيضاح نميكرد جدايي بحرين از ايران قانوني نميشد و شايد اين نقشه حكومت بوده است. ولي بايد گفت شاه كه در اوج ديكتاتوري خود بود و نيازي به نقشه نداشت. او بود كه در معاملهاي با انگليس بحرين را از ايران جدا كرد و البته نمايندگان مجلس خطاي فاحشي كردند. بايد هويدا را به دليل ديگري كه كم هم نبود، استيضاح ميكردند نه به دليل جدا شدن بحرين كه هويدا در آن نقشي نداشت و همه تصميمها را شاه گرفته بود. به اين ترتيب ناوهاي ايراني رهسپار جزاير ابوموسي، تنب بزرگ و تنب كوچك شدند. ابوموسي از جزايري است كه قبل از ورود انگليسيها به خليج فارس همواره متعلق به خاك ايران بوده است و دو جزيره تنب نيز گرچه خالي از سكنه بودهاند ولي در نقشهها به ايران تعلق داشته است. امروز اين جزاير براي ما مثل تهران است. اگر كشوري ادعاي مالكيت آن را داشته باشد، بايد بگوييم آن كشور هيات حاكمهاش همه ديوانهاند.